سید حبیب حبیب‌پور

رمضان، فرصتی برای آشتی با محبوب

کد خبر: 33495
|
10:22 - 1392/04/20
نسخه چاپی
او که بخواهد همه چیز شدنی است حتی پروانه شدن یک پیله یا شکفته شدن یک غنچه و... پاک شدن یک آلوده... و اینک آن آلوده، منم؛ آسید حبیب حبیب‌پور
با هلال ماه خجسته رمضان، باران مهربانی می‌بارد.
باغ، سرسبز‌تر می‌شود.
غنچه‌ها به گونه‌ای دیگر می‌شکفند.
درخت‌ها زیبا‌تر، قد می‌کشند.
رودخانه‌ها آوازهای دلرباتری می‌خوانند.
پرندگان چهچهه‌های خوشتر سر می‌دهند.
و آفتاب، مهربان‌تر از همیشه به همه لبخند می‌زند و در اینجا کسی به «نو» شدن و «دیگر» شدن می‌اندیشد.
چشمه چشمه نور، می‌روید و آسمان در آسمان، اجابت گسترده می‌شود.

او که بخواهد همه چیز شدنی است حتی پروانه شدن یک پیله یا شکفته شدن یک غنچه و... پاک شدن یک آلوده... و اینک آن آلوده، منم؛ آلوده‌ای که از زشتی‌ها به تنگ آمده است؛ روسیاهی که جرأت نگاه به آسمان ندارد؛ شب زده‌ای که چشم از ماه می‌دوزد؛
خواب آلوده‌ای که از بیداری می‌تر‌سد.

با هلال ماه بزرگ رمضان، کسی که گمان می‌کردیم آن بالا بالا‌ها نشسته و از ما دور است، اینک به مهمانی‌مان فراخوانده است؛ پس یعنی ما اشتباه می‌کردیم و او از هر لبخندی به ما نزدیک‌تر است.
او با دست خود دعوت‌نامه‌ای فرستاده و آن را در کاغذ کادویی آسمانی پیچیده و نوشته است: «به ضیافت من بیایید» پس شرط انصاف نیست که دعوتش را نپذیریم و به مهمانی‌اش بی‌اعتنا باشیم.

وقتی غنچه‌های مهر، شکوفا شده‌اند و نسیم محبت وزیدن گرفته است.
اینک که بهار آشنایی فرارسیده و گل‌های باغچه امید می‌رقصند.
اکنون که آسمان به زمین نزدیک‌تر شده و شوق رسیدن دل‌ها را بی‌تاب‌تر کرده است.
به راستی وقتی قرار است آن بزرگ مهربان، آشکار‌تر از همیشه، دستی بر سر بندگان بازیگوش خود بکشد، پس چرا از او بگریزیم؟

اینک که ابرهای رحمت باریدن گرفته آیا حیف نیست خود را در زیر چترهای غفلت، زندانی کنیم و از لطافت باران، بی‌بهره باشیم؟
اینک که یازده ماه آوارگی، پایان یافته و به منزل رسیده‌ایم. غربت سر آمده و به آشنا دست یافته‌ایم. اینک که ماه زیبای توبه و بازگشت، رخ نموده و در زیر مهتاب آن می‌توان به آسانی با «او» سخن گفت. اینک که پاییز هجران، رنگ باخته و بهار وصال، شکوفاست. پس بگذار چشم در چشمش بدوزیم و با او نجوا کنیم:

ای ماه عاشقی‌ها‌

تو سر زدی و به ما نگاهی داری
در خانه اهل عشق‌ راهی داری
قربان تو و هلال ابروی تو‌ من
ای ماه خدا! چه روی ماهی داری!

ای خجستگی زمان!
ای شکوه لحظه‌ها!
ای رمضان بزرگ!
سلام...

سراغت را از گنجشک‌ها گرفتم و گفتند که می‌آیی.
در کنار گلدان، یادت کردم و غنچه‌ها شکفتند.
در آینه، جست‌و‌جویت کردم و تمام قد‌ لبخند زد.
بر سجاده‌ نامت را بردم و تسبیح به رقص آمد.
در باغ‌ صدایت زدم و درخت‌ها تعظیم کردند.
این تکاپو‌ها به جبران عظمت اذان معطری است که هر سحر، خانه‌ها را با خدا پیوند می‌دهند.

این ارادت‌ها به احترام طراوت لحظه‌های افطارت بودند.
این شوق‌ها در پاسخ مهرورزی‌های مهربانی است در شب‌های بزرگ بارش نور و وحی و محبت؛ شب‌هایی که ترتیل دوست داشتن‌های آن بالا‌نشین نزدیک، همه را بی‌خویش می‌سازد.

این زمزمه‌ها مقدمه نجوای «یا رب یارب» دل‌سوختگانی است که در شب‌های «قدر» به بامداد دیدار چشم می‌دوزند.

ای فصل آشتی و پیوند!

دل‌هایمان را با آسمان پیوند بزن که از این خاک خسته‌ایم.

    نظر شما

    دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

    آخرین مطالب