ماجرای دفاع امام رضا (ع) از امامت امیرالمومنین(ع)

کد خبر: 43673
|
09:48 - 1392/05/09
نسخه چاپی
 چه زيباست گفتگويى كه بين امام الرضا (ع) و مأمون اتفاق افتاد...مأمون به امام رضا (ع) گفت:«چه دليلى بر امامت جدت وجود دارد؟»امام جواب داد:دليل بر امامتش قول خداى تعالى :«و انفسنا و انفسكم»است.

 

مقصود حضرت رضا (ع) اين است كه همراه بردن على (ع) در داستان مباهله،قرار دادن او به منزله خود پيامبر (ص) است و به منزله خود پيامبر (ص) بودن آن است كه وى پيشواى مسلمانان است.آن گاه مأمون گفت:اگر قول خداى تعالى:«و نساءنا و نساءكم»نبود[حرف شما راست بود]امام (ع) در جواب فرمود:آرى اگر[پس از آن‏]اين سخن خدا«و ابناءنا و ابناءكم»نمى‏ بود.

 

منظور مأمون اين است كه امكان دارد ميان مسلمانان كسى در فضيلت همسان با على باشد و ممكن است همان شخص در نزد پيامبر به منزله نفس پيامبر (ص) بوده باشد.و ليكن پيامبر نخواسته است همه اشخاصى را كه همانند خود مى ‏بيند،به همراه آورد،بلكه يكى از آنان را احضار كرده است و او على است.و دليلى بر اين مطلب كلمه«نساءنا»است كه شايسته است تمام زنان منتسب به پيامبر (ص) از جهت نسبت و همسرى را مشمول آن بدانيم،و ليكن پيامبر (ص) يكى از آنان را كه از جهت نسبت انتساب به او دارد احضار كرد،و او فاطمه (ع) بود به عنوان نمونه ‏اى از زنانى كه انتساب به آن حضرت دارند.

حضرت رضا (ع) به او جواب داد كه اگر زنان ديگر برابر با فاطمه بودند آنان را نيز با فاطمه (ع) همراه مى‏ برد چنان كه پيامبر (ص) ،حسن و حسين (ع) را با هم احضار فرمود چون آن دو برابرند.يكى از آنها را تنها به عنوان نمونه فرزندان احضار نكرد،و به همين دليل همراه بردن على (ع) دليل بر اين است كه على (ع) تنها مردى است كه پيامبر او را همانند خود به حساب مى ‏آورد.

 

ماجرای حب پیامبر به علی(ع)

روايت شده است كه عمرو بن عاص از پيامبر (ص) راجع به محبوب‏ترين مردان از ميان همه مردم در نظر خود پرسيد.جواب داد:ابو بكر.دوباره پرسيد:بعد از ابو بكر چه كسى؟فرمود:عمر.پس ابن عاص گفت:جايگاه على كجا؟پيامبر (ص) نگاهى به حاضران كرده فرمود:«اين مرد از كسى مى‏ پرسد كه خود من است».

 

صفحات گذشته روشن ساخت كه پيامبر بزرگ برادرى خود را با على به امت اعلان فرمود و اعلان اين مطلب پس از هجرت انجام وعده‏اى نبود كه پيامبر پيش از هجرت وعده داده بود،بلكه پيامبر پيش از آن به وعده خود با على عمل كرده بود،آن گاه كه در يوم الدار با او عقد اخوت بست،در حالى كه به او وعده نداد كه اين برادرى را در آينده به مسلمانان اعلان خواهد كرد.

 

البته پيامبر (ص) آن كار را علنى و رو در رو انجام داد،زيرا او مى‏ديد على استحقاق اين بزرگداشت بى‏نظير را دارد،و از طرفى،اين اعلان امت را در آينده براى رهبرى و زمامدارى على آماده مى‏سازد و رهنمود بر شاخص هدايتى است كه پس از پيامبر (ص) امت بدان نياز خواهد داشت.

 

چون پسنديده بود كه پيامبر (ص) براى امت روشن سازد كه او به على مقام اخوت خود را اعطا كرده است و نيز ضرورت داشت تا براى امت بيان كند كه به على دو مقام وصايت و خلافت را كه در يوم الدار نيز در حضور اعضاى فاميل اعلان داشته بود،مرحمت كرده است.براستى كه بزرگترين چيزى كه امت پس از ايمان به رسالت نيازمند آن است اين است كه جاى امنى براى خود پيدا كند تا بعد از پيامبر به آن پناه ببرد.رهبرى شايسته همان است كه ضامن استمرار رسالت و صفاى آن باشد،و امت را در طول قرون آينده از گمراهى در امان نگهدارد.

 

و پيامبر (ص) براى اعلان آن به امت در سال دهم پس از هجرت روزى را در حجة الوداع انتخاب كرد.پس در حضور هزاران فرد حجگزار ولايت على را اعلان فرمود.ولايت بر امور مسلمانان بعد از پيامبر طبق پيمانى از طرف پيامبر (ص) به معنى جانشينى و متضمن وصايت است.پيامبر (ص) با هر كه پيمان ببندد تا امور مسلمانان را عهده‏دار شود،همو جانشين اوست.

 

انديشه ‏هاى اجتماعى - سیاسی امیر المومنین(ع)

آزادی از نگاه امیر المؤمنین

على امير المؤمنين با خوارج در منتهى درجه آزادى و دموكراسى رفتار كرد.او خليفه است و آنها رعيتش،هر گونه اعمال سياستى برايش مقدور بود اما او زندانشان نكرد و شلاقشان نزد و حتى سهميه آنان را از بيت المال قطع نكرد،به آنها نيز همچون ساير افراد مى‏نگريست.اين مطلب در تاريخ زندگى على عجيب نيست اما چيزى است كه در دنيا كمتر نمونه دارد.آنها در همه جا در اظهار عقيده آزاد بودند و حضرت خودش و اصحابش با عقيده آزاد با آنان روبرو مى‏شدند و صحبت مى‏كردند،طرفين استدلال مى‏كردند،استدلال يكديگر را جواب مى‏گفتند.

 

شايد اين مقدار آزادى در دنيا بى‏سابقه باشد كه حكومتى با مخالفين خود تا اين درجه با دموكراسى رفتار كرده باشد.مى‏آمدند در مسجد و در سخنرانى و خطابه على پارازيت ايجاد مى‏كردند.روزى امير المؤمنين بر منبر بود.مردى آمد و سؤال كرد.على بالبديهه جواب گفت.يكى از خارجيها از بين مردم فرياد زد:«قاتله الله ما افقهه‏»(خدا بكشد اين را،چقدر دانشمند است!).ديگران خواستند متعرضش شوند اما على فرمود رهايش كنيد،او به من تنها فحش داد.

 

خوارج در نماز جماعت‏به على اقتدا نمى‏كردند زيرا او را كافر مى‏پنداشتند.به مسجد مى‏آمدند و با على نماز نمى‏گذاردند و احيانا او را مى‏آزردند.على روزى به نماز ايستاده و مردم نيز به او اقتدا كرده‏اند.يكى از خوارج به نام ابن الكواء فريادش بلند شد و آيه‏اى را به عنوان كنايه به على،بلند خواند:

 

و لقد اوحى اليك و الى الذين من قبلك لئن اشركت ليحبطن عملك و لتكونن من الخاسرين .

اين آيه خطاب به پيغمبر است كه به تو و همچنين پيغمبران قبل از تو وحى شد كه اگر مشرك شوى اعمالت از بين مى‏رود و از زيانكاران خواهى بود.ابن الكواء با خواندن اين آيه خواست‏به على گوشه بزند كه سوابق تو را در اسلام مى‏دانيم،اول مسلمان هستى،پيغمبر تو را به برادرى انتخاب كرد،در ليلة المبيت فداكارى درخشانى كردى و در بستر پيغمبر خفتى،خودت را طعمه شمشيرها قراردادى و بالاخره خدمات تو به اسلام قابل انكار نيست،اما خدا به پيغمبرش هم گفته اگر مشرك بشوى عمالت‏به هدر مى‏رود،و چون تو اكنون كافر شدى اعمال گذشته را به هدر دادى.

 

على در مقابل چه كرد؟!تا صداى او به قرآن بلند شد،سكوت كرد تا آيه را به آخر رساند.همينكه به آخر رساند،على نماز را ادامه داد.باز ابن الكواء آيه را تكرار كرد و بلافاصله على سكوت نمود.على سكوت مى‏كرد چون دستور قرآن است كه:

اذا قرى‏ء القرآن فاستمعوا له و انصتوا .

هنگامى كه قرآن خوانده مى‏شود گوش فرا دهيد و خاموش شويد.

و به همين دليل است كه وقتى امام جماعت مشغول قرائت است مامومين بايد ساكت‏باشند و گوش كنند.

بعد از چند مرتبه‏اى كه آيه را تكرار كرد و مى‏خواست وضع نماز را بهم زند،على اين آيه را خواند:

.فاصبر ان وعد الله حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون.

صبر كن،وعده خدا حق است و فرا خواهد رسيد.اين مردم بى ايمان و يقين،تو را تكان ندهند و سبكسارت نكنند.

ديگر اعتنا نكرد و به نماز خود ادامه داد.

 

مردم از ديدگاه على عليه السلام

امام على عليه السلام كه از لحاظ انديشه افزون بر انديشه و تفكر انسانى، متصل به مبدأ وحى الهى مى باشد. از لحاظ ديدگاه و ايده در اين راستا نوع گرايى و مردم گرايى خويش را به عنوان يك ايده و ارزش دينى و انسانى مطرح مى‏نمايد. در بخشى از فرمايش خويش به امام مجتبى مى فرمايد: فرزندم خود را معيار عمل خويش با مردم قرار ده. آنچه براى خودت خوشايند است بر مردم نيز روا بدار و از آن چه گريزان هستى بر مردم مپسند. همان گونه كه ستم بر خويش روا نمى دارى بر مردم نيز ستم مكن. با مردم به نيكى رفتار كن همان گونه كه دوست دارى با تو به نيكى رفتار كنند. هر رفتارى كه در حق خود بر نمى‏تابى بر ديگران نيز خوش مدار. آنچه بر خود مى پسندى بر ديگران نيز بپسند. آنچه نمى دانى به زبان نياور گر چه دانسته‏هاى تو اندك باشد و گفته كه نمى پذيرى درباره تو گفته شود به ديگران مگو .

 

و نيز به استاندار مصر مالك اشتر نخعى هنگام گسيل ايشان به آن ديار فرمان مى دهد، با مردم با كمال ملاطفت و مهربانى برخورد كند، با مردم منصفانه رفتار كند: انصف الناس. قلب خويش را پر كن از محبت و رأفت مردم. « و اشعر قلبك الرحمة للرعية و المحبة لهم » . با مردم به گونه حيوان درنده كه دريدن آنان را مغتنم مى داند برخورد مكن زيرا مردم به دو گروهند يا برادر دينى تو و يا همانند تو انسان هستند:

 

فانهم صنفان اما اخ لك فى الدين او نظير لك فى الخلق. مردم گر چه در باورهاى دينى با تو همگام نبوده و دگر انديش هستند، ليكن بر خورد تو با آن‏ها بايد انسانى باشد.اين محور پيام امام همام خطاب به والى مصر و نماينده دولت است . دولت مظهر قدرت و سطوت و قهر و غلبه است و چه بسا در مواردى بى جا از قدرت قهريه و خشونت بهره ورى مى نمايد.امام با صدور اين پيام اين چنين قوه مديريت جامعه را به عطوفت و مهربانى و تجلى اين ارزش فرا مى خواند و بگونه‏اى اين ارزش را متبلور مى نمايد كه جامعه دينى و غير دينى را پوشش مى دهد و به صورت فراگير فرمان مهربانى صادر مى كند.

    نظر شما

    دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد