رئیس کتابخانه مجلس گفت: معیار ما برای تعامل یا تقابل ما با فرهنگ و تمدن غرب «حق» و «عدل» است و اگر فرهنگ غرب در هر حوزهای به نحوی بیانگر این دو معیار باشد، میتواند در حوزه فرهنگی و تمدنی ما البته با صورت خاص خود، جای گیرد.
محمد رجبی، نویسنده و پژوهشگر معاصر و استاد فلسفه دانشگاه که هماکنون عهدهدار ریاست کتابخانه مجلس شورای اسلامی است، دغدغههای تازهای را درباره نسبت فرهنگ ایران و غرب بیان میکند. رجبی دانشآموخته رشته فلسفه و زبان های باستانی است و از جمله آثار قلمی او میتوان به مقدمهاش بر کتابهای «تمدن اسلامی در قرن چهارم یاهجری» نوشته آدام متز، «آموزش و پرورش در خدمت امپریالیسم فرهنگی» نوشته کارنوی و نیز تألیف کتاب «واژگان عرب و معرب در شاهنامه فردوسی» است.
ریاست کتابخانه ملی، ریاست پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، مدیرعاملی بنیاد سینمایی فارابی، سرپرستی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آلمان از جمله سمتهای اجرایی رجبی بوده است. وی در رشتههای تاریخ، فلسفه و هنر در دانشگاه تدریس میکند. خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نسبت فرهنگ ایرانی ـ اسلامی با فرهنگ و تمدن غربی را با وی به گفتوگو نشسته است:
*تسنیم:با طرح مسئله تمدن نوین اسلامی تعامل یا تقابل فرهنگی آن با تمدنهای دیگر به یکی از مباحث جدی بین نخبگان تبدیل شده است. به نظر شما برای زمینهچینی تحقق تمدن نوین اسلامی در قبال غرب باید شیوه تعامل یا تقابل فرهنگی را در پیش بگیریم؟
هروقت چیزی را اثبات میکنید یعنی آن را قبول کردید و این به طور ضمنی بدین معنی است که چیز دیگری را قبول ندارید و هر وقت چیزی را رد بکنید، معنیاش این است که چیز دیگری را قبول کردهاید که بر اساس آن و با مبادی آن صحبت میکنید؛ بنابراین ما درمرحله اول باید بفهمیم که اسلام چه چیزی دارد و چه چیزی میگوید که خودمان را مطابق آن اصلاح کنیم. همچنین باید مشخص شود که فرهنگ و تمدنی که بر اساس این اسلام شکل میگیرد، چیست؟
حال بر اساس آنچه هست دایرهای تشکیل میشود که خیلی از دوایر دیگر یا بالکل همه دوایر در آن قرار میگیرند یا بخشی از دوایری موجود را قطع میکند.حالا براساس آنچه که در این دایره جا میگیرد میتوانیم تعامل کنیم و براساس آنچه که خارج از دایره قرار میگیرد، تقابل داشته باشیم که البته خودبهخود تقابل هم صورت خواهد گرفت. وقتی ما میگوییم "این" یعنی نه "آن"! کما اینکه آن ها هم همین کار را میکنند؛ آنها هم برای فرهنگ خودشان دایرهای دارند.
*تسنیم: آقای دکتر با این توصیف نسبت تعامل فرهنگی ما و با غرب عموم و خصوص منوجه است. در همین حالت غرب وجوه اشتراک خود با ما را در چه چیزهایی متصور است و نقاط تقابلش با ما را در چه مسائلی میبیند؟
در دوره جدید شعاع دایره آنها از مسائل ما، فقط علوم و فلسفه و مسائل فنی را در برگرفته است. طب ابنسینا را ترجمه کردهاند، خوارزمی را ترجمه کردهاند، فارابی را ترجمه کردهاند؛ ولی تفسیر قرآن ما را دیگر نبردهاند، چراکه خارج از دایرهشان قرار میگرفت، عرفان ما را نبردهاند، در حالی که فلسفهمان را بردهاند، چون از یونانیان گرفته بودیم و تصرفاتی در آن داشتیم. وقتی از آنچه میخواهند برای خودشان تعریفی داشته باشند تکلیفشان با خودشان روشن است. وقتی من بدانم که هستم، تشخیص میدهم دیگری کیست و آن وقت چون خودم را می شناسم، میدانم چقدر با دیگری تفاوت دارم و چقدر با دیگری تفاهم دارم و چقدر تفاهم ندارم؛ آنها هم همینطور هستند.
*تسنیم: همین وجوه عام و خاص از منظر فرهنگ اسلام چیست؟ آقای دکتر مصداقیتر و ملموستر چه نقاط اشتراکی بین فرهنگ و اندیشه اسلامی با فرهنگ و اندیشه غربی وجود دارد؟
ما یک فرهنگ انسانی در اسلام داریم، اسلام فطرت دارد و تا آنجایی که دایره فطرت شعاع دارد و اجازه میدهد، همه را در بر میگیرد. از طرف دیگر چون تمدنمان حقانی است با آنچه باطل است، مخالفت میکند و نژادپرستی، امپریالیسم و... خارج از این دایره قرار میگیرد. از آنجایی که ما بر آگاهی و علم و... تأکید میکنیم، طبیعتا معارف بشری و آنچه که برای بشر سودمند است در دایره ما قرار می گیرد. مشکل اصلی این است که فرض میکنیم اسلام را میشناسیم. چرا امروز به نام اسلام در سوریه آدم میخورند و علمای اسلامی دیگری که خارج از دایره ما قرار میگیرند، تأییدشان میکنند و یا حداقل سکوت کردهاند؟! از همین روست که مثلاً پوتین میگوید ما از آدم خوارها حمایت نمیکنیم!
طالبان و گروههای دیگر که هر روز به شیعهکشی در عراق می پردازند و یک نفر هم اعتراض نمیکند، در هر صورت ادعای اسلام دارند و اسلام ما کاملاً در مقابل این اسلام طالبانی قرار دارد. گرچه او هم به مانند دیگر گروههای اسلامی تأیید میشود و گروهی از علما پشت سرش جمع میشوند و فتوای جهاد علیه شیعه میدهند و بقیه هم سکوت میکنند. ممکن است برخی بگویند که اینها مسلمانند و برادر ما هستند، در این حالت وجه مشترک ما و کسی که آدم میخورد چیست و چه فرقی باهمدیگر داریم؟ اینجاست که متوجه میشویم که ما خودمان یعنی خود اسلامیمان را نشناختهایم.
از نظر من به جای اینکه بحث را به این سمت ببریم که ما باید با غرب تقابل کنیم یا نکنیم، اول باید بدانیم که «ما» که هستیم و ابتدا باید تکلیف خودمان را حتی با بقیه مسلمانان هم روشن کنیم که به دنبال چه اسلامی هستیم؟ اگر اسلامی که ما میخواهیم با گروههای مذکور تشابه داشته باشد که فاتحه ما خوانده است! گروههایی که به کشتن زنان و کودکان و زائرکشی و منفجر کردن معابد و مساجد افتخار میکنند و دیگران هم یا علناٌ از آنان حمایت میکنند یا با سکوتشان به این اعمال رضایت میدهند. پس واجب است که ما اول تکلیف خودمان را با خودمان مشخص کنیم که بدانیم «ما» که هستیم؟ چه زاویهای با دیگران و چه قرائتی از اسلام داریم؟ تمدنی که ما میخواهیم بسازیم چه فرقی با دیگر مدعیان اسلام دارد؟ و بعد از آن به این بیندیشیم که با غرب چه کار میخواهیم بکنیم.
*تسنیم: همچنان که گفتید باید مرز ما با دیگر مسلمانان به روشنی مشخص شود؛ اما در ساحت رسانه و دنیایی که اصلیترین مولفه خود را حذف مرزهای جغرافیایی و دهکده بودن میداند، به نظر میرسد که نهتنها مطابق گفته شما باید مرزهای فکری خودمان را با گروههای دیگر اسلامی مشخص کنیم، بلکه باید مرزهای خود با غرب را نیز مشخص کنیم. اکنون با توجه به مبانیای که اشاره کردید، نقطه تعامل و تقابل ما مشخصا با فرهنگ غرب در کدام مصادیق عینی است؟
ما شیعیان بعد از توحید معتقد به عدل هستیم. در حال حاضر فرهنگ و تمدن غرب بر جهان حاکم است و یا با چهره چپ خود و یا با چهره راستش تا آنجا که با عدالت مرتبط است ما میتوانیم با آنان تفاهم داشته باشیم و در هر موضعی که باشد، ارتباط برقرار کنیم. از سوی دیگر یکی از اسامی خدای ما حق است و آنچه که فرهنگ غرب به نحوی بیانگر حق باشد (اعم از علم، تکنیک و یا هرچیز دیگر) میتواند در حوزه تمدنی ما جای گیرد و البته صورت اصلی خود را در شاکله فرهنگی و تمدنی ما پیدا میکند.
در قرآن همین دو شاخص آمده و نشانه حق و عدل «صدق» معرفی شده است؛ صدق در نیت، صدق در گفتار ، صدق در عمل و... . آنچه طبیعی است این است که فرهنگی که سراسر کذب باشد، یکروزه از بین میرود؛ پس فرهنگی هماکنون باقیمانده، به طور مطلق و کامل کذب نیست و بهرهای از عدالت یا حقیقت در آن وجود دارد. حالا اسم این فرهنگ هرچه می خواهد باشد. تا این قسمت برای ما قابل پذیرش است، زمانی قسمت اعظم آن فرهنگ ممکن است فراگیر باشد و زمانی ممکن است قسمت کوچکی از آن فراگیر باشد.
در زمان قدیم هم که مسلمانها کتابهای یونانی را ترجمه کردند (ریاضیات و فلسفه و طب و شیمی و...) نیامدند اساطیر یونان را ترجمه کنند؛ یعنی تا آن مقدار که میتوانستند با فرهنگ متفاوت از خود تعامل داشتند و بنابراین با فرهنگی که مشرک بود و خدایان را می پرستید، تقابل کردند و آن فرهنگ را وارد نکردند. این بود که نهضت ترجمه شرک را به دنبال خود به دنیای اسلام نیاورد و مشکلی پیش نیامد؛ چون خودشان میدانستند که از یک تمدن دیگر چه میخواهند و خودشان کیستند.
*تسنیم: آقای دکتر با توجه به آنچه که شما گفتید، عدم شناخت دقیق از «خود» سایه سنگینی بر سر ما فرود آورده است؛ حال با توجه به آسیبهایی که بیان کردید، راهکار نجات از این سایه چیست؟
ما امروز یا «همه» یا «هیچ» شدهایم، یا باید «همه» را بپذیریم و یا نباید «هیچکدام» را بپذیریم. ملاک ما برای پذیرش یا تقابل با فرهنگ دیگر دایرهای است که مبتنی بر حق و عدل میکشیم و شامل بسیاری از حوزههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میشود. مثلا همین دموکراسی و امکان حضور مردم در اداره کشور میتواند یک نقطه تعاملی فرهنگ غرب با فرهنگهای دیگر باشد؛ گرچه آنها شعار دموکراسی میدهند، اما طور دیگری عمل میکنند و حتی مردم خودشان در داخل کشورهایشان با آن مخالفند. همین رأیی که آنها میدهند و چیزی عوض نمیشود، بهتر از وضع کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس است که در آنها یک خانواده از آل سعود یا آل فلان سر کار بیاید و نه شورا، نه رأی و نه مجلسی مطرح باشد.
همین رأیگیری در حد نازلش هم که در غرب وجود دارد بسیار بهتر از سیستمهای استبدادی و موروثی است که در آن شیخ یا امیر هر چه بخواهد فرمان دهد و در آنجا گردن انسانهای بیگناه را به راحتی بزنند. حداقل آن است که فرمول غربی دموکراسی با یک تغییراتی میتواند برای ما قابل قبول باشد، حتی در سیاست و حقوق هم همینطور بخشی را که بیانگر حق و عدالت است، میتوانیم استفاده کنیم، علمش هم که جای خود دارد و تکنیکش همینطور.
*تسنیم: آقای دکتر پاشنه آشیل فرهنگ و هنر غرب در دوره جدید کجاست و به نظر شما برای نقد غرب و بیان حقایق موجود در تمدن غربی، آیا باید از طریق نقد مفاهیمی مانند دموکراسی ورود کرد یا باید افکارو اندیشههای اصحاب اندیشه آنان را نقد کرد؟
به نظر من هر دوی اینها را باید در جای خودشان نقد کرد. برای عوام باید روی مصادیق کار کنیم، چه عوام خودمان و چه عوام آنها، اما برای خواص باید روی متفکران کار کرد. به چه درد مردم میخورد که ما بیاییم و روی متفکران آنها کار کنیم. به چه درد مردم میخورد که ما مبانی تئوریک فرهنگ و تمدن غرب را نقد کنیم و از تلویزیون هم پخش شود و میلیونها نفر هم آن را بشنوند؛ آنان سر در نمیآورند و فوراً کانال تلوزیونی را عوض میکنند و در شبکه دیگر سریال، برنامه ورزشی یا فیلم اکشن میبینند. به نظر من باید برای مردم مصادیق را بیان کرد؛ آنچه که نفاق، دروغگویی، حقوق بشر قلابی و آزادی قلابی اینها را بیان میکند؛ البته اینها را از قول خودشان باید بگوییم. به جای نشان دادن فیلمهای عجیب و غریب در تلوزیون خودمان، باید کتابها و فیلمهای بسیاری را که توسط خود غربیان درباره چهره منافقانه لیبرال دموکراسی غربی ساخته شده، ترجمه کرده و به مردم ارائه کنیم. در بحثهای تئوریک هم به آثار فراوانی از اندیشمندانی چون اشپنگلر، نیچه و... که به نقادی غرب پرداختهاند، میتوان استفاده کرد و در رسانه صدا و سیما نیز در شبکههای تخصصیتر (مانند شبکه 4) نیز نقد کرد.
محمد رجبی، نویسنده و پژوهشگر معاصر و استاد فلسفه دانشگاه که هماکنون عهدهدار ریاست کتابخانه مجلس شورای اسلامی است، دغدغههای تازهای را درباره نسبت فرهنگ ایران و غرب بیان میکند. رجبی دانشآموخته رشته فلسفه و زبان های باستانی است و از جمله آثار قلمی او میتوان به مقدمهاش بر کتابهای «تمدن اسلامی در قرن چهارم یاهجری» نوشته آدام متز، «آموزش و پرورش در خدمت امپریالیسم فرهنگی» نوشته کارنوی و نیز تألیف کتاب «واژگان عرب و معرب در شاهنامه فردوسی» است.
ریاست کتابخانه ملی، ریاست پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی، مدیرعاملی بنیاد سینمایی فارابی، سرپرستی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و رایزنی فرهنگی جمهوری اسلامی ایران در آلمان از جمله سمتهای اجرایی رجبی بوده است. وی در رشتههای تاریخ، فلسفه و هنر در دانشگاه تدریس میکند. خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، نسبت فرهنگ ایرانی ـ اسلامی با فرهنگ و تمدن غربی را با وی به گفتوگو نشسته است:
*تسنیم:با طرح مسئله تمدن نوین اسلامی تعامل یا تقابل فرهنگی آن با تمدنهای دیگر به یکی از مباحث جدی بین نخبگان تبدیل شده است. به نظر شما برای زمینهچینی تحقق تمدن نوین اسلامی در قبال غرب باید شیوه تعامل یا تقابل فرهنگی را در پیش بگیریم؟
هروقت چیزی را اثبات میکنید یعنی آن را قبول کردید و این به طور ضمنی بدین معنی است که چیز دیگری را قبول ندارید و هر وقت چیزی را رد بکنید، معنیاش این است که چیز دیگری را قبول کردهاید که بر اساس آن و با مبادی آن صحبت میکنید؛ بنابراین ما درمرحله اول باید بفهمیم که اسلام چه چیزی دارد و چه چیزی میگوید که خودمان را مطابق آن اصلاح کنیم. همچنین باید مشخص شود که فرهنگ و تمدنی که بر اساس این اسلام شکل میگیرد، چیست؟
حال بر اساس آنچه هست دایرهای تشکیل میشود که خیلی از دوایر دیگر یا بالکل همه دوایر در آن قرار میگیرند یا بخشی از دوایری موجود را قطع میکند.حالا براساس آنچه که در این دایره جا میگیرد میتوانیم تعامل کنیم و براساس آنچه که خارج از دایره قرار میگیرد، تقابل داشته باشیم که البته خودبهخود تقابل هم صورت خواهد گرفت. وقتی ما میگوییم "این" یعنی نه "آن"! کما اینکه آن ها هم همین کار را میکنند؛ آنها هم برای فرهنگ خودشان دایرهای دارند.
*تسنیم: آقای دکتر با این توصیف نسبت تعامل فرهنگی ما و با غرب عموم و خصوص منوجه است. در همین حالت غرب وجوه اشتراک خود با ما را در چه چیزهایی متصور است و نقاط تقابلش با ما را در چه مسائلی میبیند؟
در دوره جدید شعاع دایره آنها از مسائل ما، فقط علوم و فلسفه و مسائل فنی را در برگرفته است. طب ابنسینا را ترجمه کردهاند، خوارزمی را ترجمه کردهاند، فارابی را ترجمه کردهاند؛ ولی تفسیر قرآن ما را دیگر نبردهاند، چراکه خارج از دایرهشان قرار میگرفت، عرفان ما را نبردهاند، در حالی که فلسفهمان را بردهاند، چون از یونانیان گرفته بودیم و تصرفاتی در آن داشتیم. وقتی از آنچه میخواهند برای خودشان تعریفی داشته باشند تکلیفشان با خودشان روشن است. وقتی من بدانم که هستم، تشخیص میدهم دیگری کیست و آن وقت چون خودم را می شناسم، میدانم چقدر با دیگری تفاوت دارم و چقدر با دیگری تفاهم دارم و چقدر تفاهم ندارم؛ آنها هم همینطور هستند.
*تسنیم: همین وجوه عام و خاص از منظر فرهنگ اسلام چیست؟ آقای دکتر مصداقیتر و ملموستر چه نقاط اشتراکی بین فرهنگ و اندیشه اسلامی با فرهنگ و اندیشه غربی وجود دارد؟
ما یک فرهنگ انسانی در اسلام داریم، اسلام فطرت دارد و تا آنجایی که دایره فطرت شعاع دارد و اجازه میدهد، همه را در بر میگیرد. از طرف دیگر چون تمدنمان حقانی است با آنچه باطل است، مخالفت میکند و نژادپرستی، امپریالیسم و... خارج از این دایره قرار میگیرد. از آنجایی که ما بر آگاهی و علم و... تأکید میکنیم، طبیعتا معارف بشری و آنچه که برای بشر سودمند است در دایره ما قرار می گیرد. مشکل اصلی این است که فرض میکنیم اسلام را میشناسیم. چرا امروز به نام اسلام در سوریه آدم میخورند و علمای اسلامی دیگری که خارج از دایره ما قرار میگیرند، تأییدشان میکنند و یا حداقل سکوت کردهاند؟! از همین روست که مثلاً پوتین میگوید ما از آدم خوارها حمایت نمیکنیم!
طالبان و گروههای دیگر که هر روز به شیعهکشی در عراق می پردازند و یک نفر هم اعتراض نمیکند، در هر صورت ادعای اسلام دارند و اسلام ما کاملاً در مقابل این اسلام طالبانی قرار دارد. گرچه او هم به مانند دیگر گروههای اسلامی تأیید میشود و گروهی از علما پشت سرش جمع میشوند و فتوای جهاد علیه شیعه میدهند و بقیه هم سکوت میکنند. ممکن است برخی بگویند که اینها مسلمانند و برادر ما هستند، در این حالت وجه مشترک ما و کسی که آدم میخورد چیست و چه فرقی باهمدیگر داریم؟ اینجاست که متوجه میشویم که ما خودمان یعنی خود اسلامیمان را نشناختهایم.
از نظر من به جای اینکه بحث را به این سمت ببریم که ما باید با غرب تقابل کنیم یا نکنیم، اول باید بدانیم که «ما» که هستیم و ابتدا باید تکلیف خودمان را حتی با بقیه مسلمانان هم روشن کنیم که به دنبال چه اسلامی هستیم؟ اگر اسلامی که ما میخواهیم با گروههای مذکور تشابه داشته باشد که فاتحه ما خوانده است! گروههایی که به کشتن زنان و کودکان و زائرکشی و منفجر کردن معابد و مساجد افتخار میکنند و دیگران هم یا علناٌ از آنان حمایت میکنند یا با سکوتشان به این اعمال رضایت میدهند. پس واجب است که ما اول تکلیف خودمان را با خودمان مشخص کنیم که بدانیم «ما» که هستیم؟ چه زاویهای با دیگران و چه قرائتی از اسلام داریم؟ تمدنی که ما میخواهیم بسازیم چه فرقی با دیگر مدعیان اسلام دارد؟ و بعد از آن به این بیندیشیم که با غرب چه کار میخواهیم بکنیم.
*تسنیم: همچنان که گفتید باید مرز ما با دیگر مسلمانان به روشنی مشخص شود؛ اما در ساحت رسانه و دنیایی که اصلیترین مولفه خود را حذف مرزهای جغرافیایی و دهکده بودن میداند، به نظر میرسد که نهتنها مطابق گفته شما باید مرزهای فکری خودمان را با گروههای دیگر اسلامی مشخص کنیم، بلکه باید مرزهای خود با غرب را نیز مشخص کنیم. اکنون با توجه به مبانیای که اشاره کردید، نقطه تعامل و تقابل ما مشخصا با فرهنگ غرب در کدام مصادیق عینی است؟
ما شیعیان بعد از توحید معتقد به عدل هستیم. در حال حاضر فرهنگ و تمدن غرب بر جهان حاکم است و یا با چهره چپ خود و یا با چهره راستش تا آنجا که با عدالت مرتبط است ما میتوانیم با آنان تفاهم داشته باشیم و در هر موضعی که باشد، ارتباط برقرار کنیم. از سوی دیگر یکی از اسامی خدای ما حق است و آنچه که فرهنگ غرب به نحوی بیانگر حق باشد (اعم از علم، تکنیک و یا هرچیز دیگر) میتواند در حوزه تمدنی ما جای گیرد و البته صورت اصلی خود را در شاکله فرهنگی و تمدنی ما پیدا میکند.
در قرآن همین دو شاخص آمده و نشانه حق و عدل «صدق» معرفی شده است؛ صدق در نیت، صدق در گفتار ، صدق در عمل و... . آنچه طبیعی است این است که فرهنگی که سراسر کذب باشد، یکروزه از بین میرود؛ پس فرهنگی هماکنون باقیمانده، به طور مطلق و کامل کذب نیست و بهرهای از عدالت یا حقیقت در آن وجود دارد. حالا اسم این فرهنگ هرچه می خواهد باشد. تا این قسمت برای ما قابل پذیرش است، زمانی قسمت اعظم آن فرهنگ ممکن است فراگیر باشد و زمانی ممکن است قسمت کوچکی از آن فراگیر باشد.
در زمان قدیم هم که مسلمانها کتابهای یونانی را ترجمه کردند (ریاضیات و فلسفه و طب و شیمی و...) نیامدند اساطیر یونان را ترجمه کنند؛ یعنی تا آن مقدار که میتوانستند با فرهنگ متفاوت از خود تعامل داشتند و بنابراین با فرهنگی که مشرک بود و خدایان را می پرستید، تقابل کردند و آن فرهنگ را وارد نکردند. این بود که نهضت ترجمه شرک را به دنبال خود به دنیای اسلام نیاورد و مشکلی پیش نیامد؛ چون خودشان میدانستند که از یک تمدن دیگر چه میخواهند و خودشان کیستند.
*تسنیم: آقای دکتر با توجه به آنچه که شما گفتید، عدم شناخت دقیق از «خود» سایه سنگینی بر سر ما فرود آورده است؛ حال با توجه به آسیبهایی که بیان کردید، راهکار نجات از این سایه چیست؟
ما امروز یا «همه» یا «هیچ» شدهایم، یا باید «همه» را بپذیریم و یا نباید «هیچکدام» را بپذیریم. ملاک ما برای پذیرش یا تقابل با فرهنگ دیگر دایرهای است که مبتنی بر حق و عدل میکشیم و شامل بسیاری از حوزههای فرهنگی، سیاسی و اقتصادی میشود. مثلا همین دموکراسی و امکان حضور مردم در اداره کشور میتواند یک نقطه تعاملی فرهنگ غرب با فرهنگهای دیگر باشد؛ گرچه آنها شعار دموکراسی میدهند، اما طور دیگری عمل میکنند و حتی مردم خودشان در داخل کشورهایشان با آن مخالفند. همین رأیی که آنها میدهند و چیزی عوض نمیشود، بهتر از وضع کشورهای عرب حاشیه خلیج فارس است که در آنها یک خانواده از آل سعود یا آل فلان سر کار بیاید و نه شورا، نه رأی و نه مجلسی مطرح باشد.
همین رأیگیری در حد نازلش هم که در غرب وجود دارد بسیار بهتر از سیستمهای استبدادی و موروثی است که در آن شیخ یا امیر هر چه بخواهد فرمان دهد و در آنجا گردن انسانهای بیگناه را به راحتی بزنند. حداقل آن است که فرمول غربی دموکراسی با یک تغییراتی میتواند برای ما قابل قبول باشد، حتی در سیاست و حقوق هم همینطور بخشی را که بیانگر حق و عدالت است، میتوانیم استفاده کنیم، علمش هم که جای خود دارد و تکنیکش همینطور.
*تسنیم: آقای دکتر پاشنه آشیل فرهنگ و هنر غرب در دوره جدید کجاست و به نظر شما برای نقد غرب و بیان حقایق موجود در تمدن غربی، آیا باید از طریق نقد مفاهیمی مانند دموکراسی ورود کرد یا باید افکارو اندیشههای اصحاب اندیشه آنان را نقد کرد؟
به نظر من هر دوی اینها را باید در جای خودشان نقد کرد. برای عوام باید روی مصادیق کار کنیم، چه عوام خودمان و چه عوام آنها، اما برای خواص باید روی متفکران کار کرد. به چه درد مردم میخورد که ما بیاییم و روی متفکران آنها کار کنیم. به چه درد مردم میخورد که ما مبانی تئوریک فرهنگ و تمدن غرب را نقد کنیم و از تلویزیون هم پخش شود و میلیونها نفر هم آن را بشنوند؛ آنان سر در نمیآورند و فوراً کانال تلوزیونی را عوض میکنند و در شبکه دیگر سریال، برنامه ورزشی یا فیلم اکشن میبینند. به نظر من باید برای مردم مصادیق را بیان کرد؛ آنچه که نفاق، دروغگویی، حقوق بشر قلابی و آزادی قلابی اینها را بیان میکند؛ البته اینها را از قول خودشان باید بگوییم. به جای نشان دادن فیلمهای عجیب و غریب در تلوزیون خودمان، باید کتابها و فیلمهای بسیاری را که توسط خود غربیان درباره چهره منافقانه لیبرال دموکراسی غربی ساخته شده، ترجمه کرده و به مردم ارائه کنیم. در بحثهای تئوریک هم به آثار فراوانی از اندیشمندانی چون اشپنگلر، نیچه و... که به نقادی غرب پرداختهاند، میتوان استفاده کرد و در رسانه صدا و سیما نیز در شبکههای تخصصیتر (مانند شبکه 4) نیز نقد کرد.
نظر شما
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد