وبلاگ امید:

خاطرات سیاسی دکتر فلاحت پیشه /"روزنامه زندان نیست"

کد خبر: 295355
|
15:57 - 1395/05/19
نسخه چاپی
خاطرات سیاسی دکتر فلاحت پیشه /"روزنامه زندان نیست"
فلاحت پیشه: سوگند می خورم که در کشور من دغدغه های ملی و روشنفکری خبرنگاران از سیاستمداران بیشتر است.

 

تقدیم به راویان صادق خبر

22 سالم بود.سرمست از کسب رتبه اول آزمون سراسری کارشناسی ارشد علوم سیاسی و روابط بی الملل ، وارد کار خبرنگاری و تحلیل سیاسی شدم.

مرا به دبیر بخش سیاسی خارجی روزنامه معرفی کردند.هر چه از رزومه و تخصص خودم بیشتر میگفتم دمق تر میشد.دانشجوی لیسانس دانشگاه آزاد بود و نگرانی های مرسوم ادارات ایرانی سراغ اون بنده خدا هم آمده بود.من خوشحال از اینکه با ماهی 16 هزار تومان کمک هزینه، زندگی دانشجویی خودمو با شغل موقت ولی مورد علاقه ام از زیر خط فقر نجات می دهم و اون نگران ازاینکه جایگاهش تهدید می شود.

تا شش ماه کسی جواب سلامم را نمی داد.شش صبح از خوابگاه راه می افتادم .به دفتر که میرسیدم، بساط صبحانه او و نیروهای دیگر بخش پهن بود.همیشه سلام می کردم و هیچوقت جواب نمی شنیدم.طبیعتا حتی یه تعارف خشک و خالی نیز به من نمیشد.سئوالات اداری را هم که می پرسیدم کسی سرش را بلند نمی کرد.و هر از گاه چیزهایی را در لفافه با خود می گفتند و با خنده های آزار دهنده بر سایه سنگین غربتم می افزودند.

سردبیر روزنامه آقای سرافراز رئیس سابق صدا و سیمای جمهوری اسلامی بود.از طریق رئیس بخش به من پیام داده بود که باید روزی یک تحلیل سیاسی بنویسد.

هر روز یک تحلیل سیاسی به رئیس بخش تحویل می دادم.اما تا ظهر هر وقت در مورد سرنوشت تحلیلم سئوال می کردم،چیزی غیر از اخم و سکوت نمی دیدم.

به ناچار آن روز و شب را در بیم و امید سپری می کردم و بامداد روز بعد درب ورودی دفتر،با ولع خاصی صفحات روزنامه را ورق می زدم.بازهم مطلبم کار نشده بود.

به هر حال بعد چند وقت بدون اینکه خودم بدانم ،جریان دانشجوی غریب بخش سیاست خارجی در روزنامه پیچیده شده بود.سهمیه ناهار هم نداشتم.غروبها اولین و آخرین وعده غذایم را در خوابگاه می خوردم.تا اینکه یکی از بچه های بخش اقتصادی گفت:اینا با هم همدست شدند تا عاصی ات کنند.چرا صبح ها از پایین سهمیه صبحانه ات رو نمیگیری؟
صبح روز بعد که برای سهمیه نون و پنیرم به آبدارخانه رفتم.آبدارچی با لهجه زیبای آذری گفت:والله شرمندم گفتن به تو نون و پنیر تعلق نمی گیره.
بگذریم...از اولین دقیقه حضورم در روزنامه حتی ثانیه ای را هدر نمی دادم.تمام روز را مشغول مطالعه و ترجمه بودم.کارتون آشغالی تلکس های خبری را کنار دست خود میگذارم و تمام اخبار و تحلیل های داخلی و خارجی را می خواندم.

هیچوقت شادی روحی ساعت 11 صبح را فراموش نمیکنم.تقریبا در این ساعت تمام چند صد تلکس خبری را خوانده بودم که روزنامه های بخش را می آوردند.و این خوراک روحی گرسنگی را از یادم می برد.رئیس و دیگران در طول ده دقیقه تیترها رو می دیدند و می رفتند و من آخرین نفر تقریباً تمام صفحات روزنامه ها را می خواندم.و خدا می داند این شش ماه مطالعه عمیق کتاب ، مجله،تلکس و روزنامه در آن زندان از دوران علمی با شکوه زندگیم بود.

اما خیلی زود آرامش فکری ام به هم ریخت.بعد شش ماه رئیس بخش بالاخره در جواب سوال روزانه ام در مورد چاپ تحلیل من گفت:سردبیر هر روز مقاله تو را داخل سطل آشغال می اندازه چون تحلیل هات ضعیفه.
گفتم چکار کنم؟
گفت فکر کار دیگه ای باش تو اینکاره نیستی.
ماهی 16 هزار تومان چیز زیادی نبود.ولی زندگی منو متحول ساخته بود.دیگر نمی توانستم سربار خانواده شلوغ کارگری ام باشم.در محیطی که برای شش ماه مجموعه چند صدنفری همکارانم در کل شش دقیقه با من حرف نزده بودند،تنها دعایم این بود که خدایا یکی به من بگوید ضعف و نقص تحلیل هایم در چیست؟تا بتوانم اصلاح کنم ، بلکه شغل مورد علاقه ام را ازم نگیرند.

چند روز گذشت تا اینکه یه روز صبح سر سفره کذایی صبحانه جای رئیس خالی بود.گفتند بچه اش مریضه،امروز نمیاد.شش ماه و چند روز طبق حکمش اجازه نداشتم با مافوق های او ارتباط برقرار کنم،اجازه نداشتم پای تحلیل های خودم نامم را بنویسم.فقط باید می نوشتم:بخش سیاسی خارجی.

و روز بعد که اثری از تحلیلم را در روزنامه نمی دیدم،طبق گفته او فکر میکردم بازهم به علت ضعیف بودن ،در سطل آشغال جا خوش کرده است.

به هرحال رئیس نیامد.از همکاری پرسیدم تحلیلم را چکار کنم؟گفت خودت به سردبیر تحویلش بده.اونو تحویل سرافراز دادم تا روز بعد 6/30 صبح با کمال تعجب دیدم مقاله ام در ستون تحلیل کار شده است.با عنوان:روابط آمریکا و ژاپن و به اسم.نویسنده:بخش سیاسی خارجی. کامل و بدون یک کلمه حذف و اصلاح.خدا را شکر گفتم.چه روز قشنگی بود آن روز.

وارد اتاق شدم.چهره رئیس و همکارانش سخت عبوس بود.و البته من با صدایی بلندتر از همیشه سلام کردم و بر خلاف گذشته نیمچه جواب هایی هم شنیدم.

تنها چند دقیقه گذشته بود که رئیس دفتر مدیر مسئول آمد و گفت:آقای فلاحت پیشه از اتاق سردبیری کارت دارند.

خدمتشان رسیدم.معاون سردبیر گفت :آقای فلاحت پیشه این مقاله آمریکا و ژاپن را شما نوشتی؟
عرض کردم ،بله.
گفت:چرا در طول این شش ماه از این مقالات ننوشتی؟
گفتم:والله قربان من روزی یه مقاله می نویسم ،تحویل رئیس بخش میدهم و ایشان می فرمایند
:سردبیر می گوید ضعیفه و میره تو سطل آشغال.

آقایان با تعجب نگاهی به هم انداختند و معاون گفت:از این به بعد هر چه نوشتی مستقیم بده خود سردبیر.

و از آن روز هیچوقت تحلیل های بنده در هیچ جا رد نشد و خدا را شاکرم که تنها چند روز قبل از بیکار شدنم در سال 1372 هجری،کمک کرد.حقانیتم اثبات شود.و بگذریم که چند روز پس از آن ماجرا،بنده رئیس همان بخش شدم،کینه ای از رئیس سابق به دل نگرفتم و با همکاران چنان دوست شدم که هنوز بر دوستمیان بر قراریم.

این خاطره را مقدمه ای کردم برای تبریک روز خبرنگار به همه همکاران عزیزم در اقصی نقاط ایران و جهان.هنوز هم آن اتاق زندان گونه محل بهترین خاطرات منه.خبرنگارانی از اقصی نقاط دنیا با من ارتباط دارند اخبار و تحلیل هایم از نیویورک تایمز آمریکا تا تا آساهی شیمبون ژاپن و الجزیره قطر توسط خبرنگاران منصف کار می شود و با این وجود خدا شاهده که بیش از هر چیز خود را مدیون خبرنگاران ایرانی و خاصه خبرنگاران کرمانشاهی و همشهریانم می دانم.

به خوبی می دانم که خبرنگار ایرانی با سیلی صورت خود را سرخ نگه می دارد.و هنوز دغذغه های اولیه اش بر طرف نشده است.به گواه نقاط عطف تاریخ،سوگند می خورم که در کشور من دغدغه های ملی و روشنفکری خبرنگاران از سیاستمداران بیشتر است.

و اگر طالبان مناصب سیاسی در ایران بگذارند،روزنامه ها و محافل رسانه ای از قاعده انصاف دور نخواهند شد.

و بار دیگر در روز خبرنگار تجدید عهد میکنم با اولین حرفه سیاسی روشنگرانه ام.البته با جسارت تمام تجربه ام را به خبرنگاران جوان توصیه "می نمایم

همواره در این عرصه خطیر سعی کرده ام که از " مثلث اخلاق سیاسی" ایجاد شده در ذهنم غافل نشوم.مثلثی با سه ضلع: 1،انصاف 2.قانون و.3.صلح.

انصاف در حوزه فردی،قانون در حوزه مدنی و اجتماعی و صلح در عرصه بین المللی.

    نظر شما

    دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیریت در وب سایت منتشر خواهد شد

    پربازدیدترین ها